ghasedak bolori
وقتی می گویم دوستت ندارم !!
نـامــت را ...
گفتند عینک سیاهت را بردار گفتم : بگو به من ، ای فاحشه ! که داد به باد
ما زاده شدیم تا دوست بداریم کسی را که زخمی بر قلبمان ایجاد نمود
تو بارون که رفتی ، شبم زیر و رو شد از من س ..ک ..س می خواهی اما آیا دوستم داری ؟ .. فا...ح ... ..شه ای
به چشمانم نگاه نکن !
من
هرگز
.
.
.
.
دروغگوی خوبی نبوده ام ...
اوعــــاشــــق نـــیــسـت ،
دردم ایــــن نــیــسـت کــــــــه...
مــعــشـــوق مــن از عــشــق تـهــی اسـت ،
دردم ایــــــن است کــــــه
بــــا دیـــــدن ایـــــن ســردی هــــا ...
مـــــن چـــــرا دل بـــســتــم؟!!!
خــاطـراتــت را ...
بــو سـه هـایــت را ...
و لـمـس ِ حـس ِ بــودنـت را ...
هـمـه ُهــمه را ، بــه دسـت سـرد بــاد سپـُـردم!
یـــــــادم تـــو را فـــــــرامــــــــوش !!!
یک جایی ،
یک زمانی با هم
در همینجا ،
همینجا که اینک تنها نشسته ام ،
نشسته بودیم
تو مرا نگاه میکردی
دستت در دستانم بود و با هم عهدی بسته بودیم
خــاطـراتــت را ...
بــو سـه هـایــت را ...
و لـمـس ِ حـس ِ بــودنـت را ...
هـمـه ُهــمه را ، بــه دسـت سـرد بــاد سپـُـردم!
یـــــــادم تـــو را فـــــــرامــــــــوش !!!
مي دانم هراز گاهي دلت تنگ مي شود.
همان دلهاي بزرگي كه جاي من در آن است
آنقدر تنگ ميشود كه حتي يادت مي رود من آنجايم.
دلتنگي هايت را از خودت بپرس.
و نگران هيچ چيز نباش!
دنیا پر از زیباییست!!!
عینک را برداشتم..
وحشت کردم از هیاهوی رنگها
عینکم را بدهید
میخواهم به دنیای یکرنگم پناه برم
شرافت و غرور تو را ؟ ناله از دلش سر داد
کای احتیاج زاده ی زر ، مادر فساد
لعنت به روح مادر معروفه ی تو باد
گر از قفس گریزم کجا روم، کجا من؟
کجا روم که راهی به گلشنی ندانم
که دیده برگشودم به کنج تنگنا من
جنسش از تنهاییست
گاه گاهی نفسی میکشد احساس درون بدنم
تا بگوید با داد
در دل وسعت تنهایی این کوه فریب
آیه های ابدیت جاریست
یه بغض شکسته رفیق گلوم شد
تو بارون که رفتی ، دل باغچه پژمرد
تمام وجودم توی آینه خط خورد
تا بخوانی و بفهمی چقدرجایت خالیست . . .
تا بدانی نبودنت آزارم می دهد . . .
لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان . . .
که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد
لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است و پُر شیار . . .
لمس کن لحظه هایم را
. . .
تویی که نمیدانی من که هستم٬
لمس کن این با تو نبودن ها را
لمس کن . . .
روزی دختری از پسری که عاشقش بود پرسید …:
چرا مرا دوست داری …؟
چرا عاشقم هستی …؟
پسر گفت …:
نمی توانم دلیل خاصی را بگویم اما از اعماق قلبم دوستت دارم …
دختر گفت …:
وقتی نمی توانی دلیلی برای دوست داشتن پیدا کنی چگونه می توانی بگویی عاشقم هستی .!.!.؟
پسر گفت… :
واقعا دلیلش را نمی دانم اما می توانم ثابت کنم که دوستت دارم …
دختر گفت …:
اثبات.!.!.؟
نه من فقط دلیل عشقت را می خواهم …
هنوز حتی دوستت دارم بر لبانت جاری نشده از لمس تن من سخن میگویی ؟
به هستیم سوگند لمس که می شویم سه بخش می شویم در ذهن همه .. فا...ح ...شه .. ..
این منحصر به دخترها نیست؛ فرقی نمی کند زن باشی یا مرد؛ همین که تن دادی و دل ندادی: . . . فا ....ح .....شه ای...!
قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟
از کجا، وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی، امّا، امّا
گِرد بام و درِ من
بیثمر می گردی.
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیّار و دیاری ـ باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک
دائم در گیر و دار است!
و عشق، گیر یک دل!
عشق را تنها با وصل دل به دل میتوان درک کرد!
و دل را با وصل یک صدا... و گاهی یک نگاه!
ارزش عشق صد است و ارزش دل ده !
و دل را گاهی باید به عشق وصل کرد...
دل هرز می شود! گاهی هم هرزه!
توسط کسانی که عشق را دنیایی معامله می کنند ...
اسم قاشق را گذاشتی قطار، هواپیما، كشتی. تا یك لقمه بیشتر بخورم...
یادت هست؟
شدی خلبان، ملوان، لوكوموتیوران.
می گفتی : بخور تا بزرگ بشی ، آقا شیره بشی ،خانوم طلا بشی و من عادت كردم كه هر چیزی را
بدون اینكه دوست داشته باشم قورت بدهم... حتی بغض های نترکیده ام را...
خیلی آرام . .
کـه الـانـــ
تـو باید
تحمل کنی سفتی و سختی دو مردی را که تا به حال ندیده ای . .
باید بسازی برای امرار معاشتــــ
اما قسمت ناراحت کننده ش اینجاس که
شمارش رو هنوز از حِفظی ..
Power By:
LoxBlog.Com |