ghasedak bolori

زندگی - شاید - یک فاصله است
بین یک هیچ، و هیچی دیگر؛

و تو با کوشش و پویائی خود

و تو با اوج توانائی خود

میتوانی که درین فاصله ی بین دو هیچ

، هر نهایت را در هـم شكنـی

و در این فاصله ی بین دو هیچ

آفریننده شوی ، بی نهایت ها را

زندگی فاصله ی کوتاهی ست

لـحظه ها را دریاب

زندگی حادثه ی زیبائی ست..

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 20:47 توسط hiva.m| |

*************************************

گاهــی باید نباشــی ...
تا بفهمــی نبودنت واسه کی مهمه ... ؟!
اونوقته که میفهمی
بایــد همیشه با کی باشی !!


**************************************

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 20:42 توسط hiva.m| |

چرخ فلک بازی بدی را با من شروع کرد

آه و زار دنیا چه زیاد بود

باغبان شدم

و به باغ دنیا قدم گذاشتم

حیف که میوه ای نداشت دنیا

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 20:38 توسط hiva.m| |

خوشبختی ما در 3 جمله است

تجربه ازدیروز
استفاده از امروز
امید به فردا

ولی با 3 جمله دیگر آنرا تباه میکنیم

حسرت دیروز
اتلاف امروز
ترس از فردا

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 20:36 توسط hiva.m| |

دریغـــ از پاکی احساس یک شبنمــــ

و سهم نا شکیبـــ بغضـــ یک آلاله ی وحشی

دگـــر از بی وفـــایی ها

دو رویـــی

کینـــه ها

جــانمــ به تنگــ آمد

من اکنونــــ تشنه ی آغوش مهتابــــ

و نـــوازشـــ های بارانــمـ

نگاهتـ رو شناور کنــ

به روی نقش احساسمــ

مـرا دیوانه کنـــ

با خلسه ی ناز نفس هایتـــ

به چشمانتــــ قسم من خوب می دانمـــ

تمامــ قاصدکـــ ها آیـه های روشن عشقنـــد و

تــــو

تنها ترین باریکــه ی احساسـ در منشور

فــــردایی

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 20:35 توسط hiva.m| |

مگسی را کشتم

نه به این جرم که حیوان پلیدی است، بد است

و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است

طفل معصوم به دور سر من می چرخید،

به خیالش قندم

یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به این حد گندم!!!

ای دو صد نور به قبرش بارد؛

مگس خوبی بود...

من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد،

مگسی را کشتم ...!

حسین پناهی

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 20:34 توسط hiva.m| |

دل آدما،
شیشه نیست که روی آن " هــــــا " کنیم
بعد با انگـــشت قــــلب بکشیم و
وایسیم آب شـــدنش رو تماشــــا کنیم و کیـــــف کنیم !!!
رو شیشه نـــازک دل آدمـــا اگـــه قلبـــــــــی کشیدی
باید مــــــــردونه پـــــــاش وایســــتی ....

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 20:32 توسط hiva.m| |

زندگی ، زندگی فصل خزان است بی بهار
زندگی عشق است ، بی کران تا انتها
زندگی پاییست ، تاول زده
زندگی جامه ای مسکین ز تن پینه بر پشت زده
زندگی عشق است ، بی زندگی عشق
زندگی کوهی است آواری به سر
زندگیم همچو سنگ ، سخت اما استوار
ای خدایم بی تو من ، آماده ام
دست را تا بی نیازی پیش کشم
نیازی نیست در بی نیازی با نیازی
سرم را بی سری کن همچو بی سر
نگاهت را نگیر از من که چشمانم اسیر است

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 14:57 توسط hiva.m| |

مرد این بازیچه دیگر نیستم


یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
پُر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای

نیشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق،دل خونم نکن
من که مجنونم تو مجنونم نکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو... من نیستم

گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم

سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یکجا باختم

کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر می زنی
در حریم خانه ام در می زنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
  •  

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 14:51 توسط hiva.m| |

من آن درویش شبگردم
قلندروار میگردم
شراب تلخ مینوشم
لباس فقر میپوشم
به ظاهر گر چه میخندم
ولی اندر سکوتی تلخ میگریم و میگریم ،
رنج را آهسته در لبخند پنهان میکنم, تا دلش غمگین نگردد هر کسی با ما نشست!

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 14:42 توسط hiva.m| |

با خودت قرار گذاشتی دیگه اسممو نگی..........
ازوقتی نگاهتوازمن دزدیدی........
سرم درد می کنه .. گیجم ... منگم .. 
ساعتابه این فکرم چکارکردم لحظه ای قلبتوازمن گرفتی...........
ساعتم ازلحظه رفتنت خواب ازدوریت ایستاده منتظرتو..........
منم خوابم میاد خسته شدم ازاین همه انتظار ..........
کاش توام کمی دلت برام تنگ می شد .........
دل من انقدربرای نگاهت حرفات تنگ شده حتی خیاط محلمون براش نتونست کاری کنه.......

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 12:1 توسط hiva.m| |

آیینه ها دچار فراموشی اند

و نام تو ورد کوچه خاموشی

امشب تکلیف پنجره

بی چشم های باز تو

روشن نیست!

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 12:0 توسط hiva.m| |

آهسته ایستاد پری سان برابرم
چندان که قصه ی پریان گشت باورم

آن قدر ایستاد که دیوانه اش شدم
یعنی پرید مثل پری عقل از سرم

دیوانه می شناسد دیوانه را ز دور؛
با چشم های شاعره می دید شاعرم

می دید و می شناخت که دل می دهم به او
می دید و می شناخت دل از او نمی برم

موزون تر از تمام غزل های عمر من
آمد نشست روی ورق های دفترم

از درد و داغ شاعری من خبر که داشت...
اما خبر نداشت از آن درد دیگرم

از درد دیگر...آه...نگویم بهتر ست..................

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 11:59 توسط hiva.m| |

بعضی چیزهـــــا رو بایـــــد بنویسم...

نـــــه برای اینکـــــه همـــــه بخونن و بگـــــن عالیـــــه!

نـــــه...

فقـــــط برای اینکـــــه...

برای اینکـــــه خفـــــه نشـــــم همین
...

نوشته شده در سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:,ساعت 23:2 توسط hiva.m| |

✔ ڪـاش گـاهـے مـرد بـودم (!)

مـے شـد تـنـهـایـے اَم را بـہ خـیـابـاטּ بـیـاورم .

سـیـگـارے دود ڪـنـم

و نـگـراטּ نـگـاه هـاے مـردم نـبـاشـم

ڪـاش گـاهـے مـرد بـودم (!)

مـی شـد شـادے اَم را بـہ ڪـوچـہ هـا بـریـزم .

بـا صـداے بـلـنـد بـخـنـدم

و هـیـچ مـاشـیـنـے بـراے سـوار ڪـردنـم تـرمـز نـڪـنـد /.

نوشته شده در سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:,ساعت 22:57 توسط hiva.m| |

وقــتی نیستـــ..!!

به قــول یکی..

یک جوریم.... یکــ جـــور نا جــور......!!

دلــــــــم..!!

خوب دلـــ است دیگــر ..

دســت خودم کــه نیستــ..

تنگ میشود برایـــش..!!

همیـــشه به فکــر خودش است...

هیچــ فکــر نمیکند که در نبودنـــش ... یه نفر یه جایی دلتنگــ اوست..!!!!


"یــــک نــــفــــر ....دلـــــتـــنـــگـــــــ تـــــوســـــــــت

بــــــرگـــــرد......"

نوشته شده در سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:,ساعت 22:55 توسط hiva.m| |

انقدر غرق سكوت شده ام

كه صدای اشكهایم را میشنوم.امشبم

بیدار بیدارم

تا سحر تا صبح

مینالم و میبارم

بر تنهاییم

در جستجوی تو

میان كوچه پس كوچه های شهر عشق

هر جا كه هستی

كمی اهسته تر رو

شاید جای پایت را در این مرداب تنهایی بیابم

نوشته شده در چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:,ساعت 21:59 توسط hiva.m| |

رفتنت

آنقدر ها هم که فکر میکنی فاجعه نیست...!

من

مثل بیدهای مجنون

ایستاده میمیرم...!!

.........................

نوشته شده در جمعه 19 خرداد 1391برچسب:,ساعت 15:28 توسط hiva.m| |

 

            صندلی تنهایی 

 

پسرک در راه بود...

او دگر تنها بود... درقطاری بی روح

که پرازحرف ها بود

حرف های پسرک گوش شنیدن می خواست...!

 

صندلی خالی بود... او فقط آنجا بود

پسرک می نگریست و دلش حرف می خواست

حرف از خاطره ها... حرف از علت تنهایی ها

آه... ای صندلی تنهایی... توچرا تنهایی؟؟

 

من گر تنهایم، همه عشقم این است که شوم محرم راز

بشنوم از عشاق... دوکلام مهروصفا... دوکلام از احساس...!

من گر تنهایم زندگی ام این است

اما ای پسر دیوانه... توچرا تنهایی؟؟

 

آه...ای صندلی تنهایی...

من اگر تنهایم، به فردای دگر چشم دارم

که ببینم عشقم... که ببوسم رویش...

من اگر تنهایم... به فردای دگر چشم دارم

                   


                                                           شعر:  آرش آریابد  90/09/25

نوشته شده در جمعه 19 خرداد 1391برچسب:,ساعت 15:24 توسط hiva.m| |

بالاخره یک روز...

تمام شناسنامه های دنیا را پاره خواهم کرد!



وقتی نام " او " به عنوان " همسر "



در شناسنامه تو ست...



شناسنامه بی رحم ترین کاغذ پاره ی دنیاست...


می دانی...


شناسنامه...چیز کثیفی ست!!


بیزارم از این شناسنامه های دو به هم زن !






 

نوشته شده در جمعه 19 خرداد 1391برچسب:,ساعت 15:20 توسط hiva.m| |

تمام ماجرای من
سه واژه شد برای تو
سه واژه ی جدا جدا

من و ...
شب و ...
هوای تو ...

نوشته شده در جمعه 19 خرداد 1391برچسب:,ساعت 15:20 توسط hiva.m| |

  زیبای من

                   مرا ببخش

    اگر نمی‌توانم پای‌بند تو باشم

                 با این که خون در رگ‌هایم بوده‌ای

                                               چرخ آسیاب عشق و اندیشه‌ام

    پایگاهی همیشگی برای برگشتن

                               و کافه‌ای امن برای قهوه نوشیدن

    از تو لبریخته‌ی زیبایی‌ام

                                  لبریخته‌ی زندگی

                                                 خیانت است یا نه نمی‌دانم

                                                                                اما مرا ببخش

    پیش از آن‌که به گوشت برسانند

                                            اعتراف می‌کنم

    مشامم از عطر زن دیگری

                                    پر شده است

                                                      که نامش

                                                                 آزادی است

نوشته شده در جمعه 19 خرداد 1391برچسب:,ساعت 12:49 توسط hiva.m| |

نمیدانم یاد تو آمده و به یاد تنهای من چسبیده یا .....

یاد من به یاد شیرین تو چسبیده

هر چه هست

براستی چه دلچسب است

نوشته شده در جمعه 19 خرداد 1391برچسب:,ساعت 12:46 توسط hiva.m| |

ساعتها زیر دوش می نشینی

و به کاشی های حمام خیره می شوی !

غذایت را سرد میـخــوری !

نــاهـار را نصـفه شب !! صـبحــانـه را شـــام !!!

لباسهایت دیگر به تــو نمی آیند.. همه را قیـچـی مـی زنـی !!

ساعتها به یک آهنگ ِ تکراری گوش می کنی !

شبها علامت ِ سوالهای ِ ذهنت را می شمری ، تـا خوابت ببرد !

تنهایی از تو آدمی میسازد ،

که دیگر شبیه ِ آدم نیست !!

نوشته شده در جمعه 19 خرداد 1391برچسب:,ساعت 12:27 توسط hiva.m| |

 

بیخودی حروم میشن لحظه هام به پای تو
تو که دوستم نداری از خیال من برو
غم دوری از چشات دلمو میلرزونه
بی ستاره شدم و هیچ کسی نمیدونه
 

 

نوشته شده در چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:,ساعت 10:50 توسط hiva.m| |

من برای تو مینویسم...

برای تویی که تنـــــهایــی هایــــم پـــــــــر از یاد توســــــت

برای تویی که قلبـــــم منــزلگــــه عـــشــــــــــق توســـــت

برای تویی که احساســم از آن وجـــــود نازنیـــن توســــــت

برای تویی که چشــــمانـــم همیشـــــه بــــه راه توســـــت

برای تویی که مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاک خود کردی
برای تویی که غـمـــــــــــهـــــایــت معنـای سوختنـــم است

نوشته شده در چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:,ساعت 10:49 توسط hiva.m| |

روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم
تنهائی را دوست دارم چون بی وفا نیست
تنهائی را دوست دارم چون تجربه اش کرده ام
تنهائی رادوست دارم چون عشق دروغین درآن نیست
تنهائی را دوست دارم چون خدا هم تنهاست
تنهائی رادوست دارم چون در خلوت وتنهائیم در انتظار خواهم گریست وهیچ کس اشکهایم را نمیبیند

اما از روزی که تو رادیدیم نوشتم.
ازتنهائی بیزارم چون تنهائی یاد آور لحظات تلخ بی تو بودنم است...

نوشته شده در چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:,ساعت 10:47 توسط hiva.m| |

ܓܨღ★ღچمـدان امیـدمـ را مــے بندمــ

یادمــ باشـد خنـده ها و بوســہ هایمـ را جا نگـذارمــ

آری مسافــرمــ

تا دیار آغــوش ِ تـــــــــو چنـد فرسخــے بیــش نماندهــ

کمــے از دلتنگــے دور شده امـــ ..

بــے تابـــ نباش

کــہ این مقصـد هیچ گاه مبدا نخواهــد شـــد

مهمانــے کــہ میزبانــش نـگاه ِ تـو بــاشددیگـر رفتنــے نیستـــ ..ܓܨღ★ღ

نوشته شده در سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:,ساعت 17:7 توسط hiva.m| |

بغض دارم....دلم تنگ است....می گیرد....می میرد....برای خودم !

هیچ کس نمی داند تا چه حد غمگینم....دست خودم نیست....دلم زخمیست!

حرف بزن با من اینجا کسی نیست برای حرف زدن !
...
دلم می خواست کاش کسی بود و می فهمید عمق تنهایی ام را....تا باور کنم هنوز هستم !

چه سخت می گذرد بر من!

.

نوشته شده در سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:,ساعت 16:59 توسط hiva.m| |

حرفهایی هست ،
بدجور دل میشکنند !
بدجور دل می سوزانند !
بدجور خراب میکنند !
حرفهایی از نزدیکترین کسانت !!
از عزیزترین کسانت !
گاهی دلت میخواهد ،
نزدیک ترین ،
آنقدر عزیز نبود !
یا اگر بود ،
کمی بیشـــتر ..
حواسش ،
به تاثیر ِ حرفهایش بود

نوشته شده در سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:,ساعت 15:16 توسط hiva.m| |

شوریده حالم درپی عقربه ی ساعت می دوم كنج خلوتِ اتاقِ تنها ییم

"همان زاویه ی حسرت" با نگاهی وزن دار،

دنبال می كنم عبور باریكه ی نور از میان حباب آرزوهایم را از همه چیز عبور می كند

" ازشب،ازآرزوهایم،از من،ازتو،ازكویر بینمان "

آه خدای من به كجا ختم می شود؟

حالم بد است!كانون احساسم ترك خورده... حیرانِ در ویرانی ام...

پاكتِ سیگار پدرم را دزدكی بر می دارم!

نخ پشت نخ! سیگار پشت سیگار!

ابر فضای خلوتم را فرا گرفت دیگر هیچ نوری نبود...

همه چیز ابری بود " رویاهایم ، فاصله بین من و تو"

آری همین را می خواهم می خواهم همیشه فاصله ی بینمان ابری باشد.پاکت سیگارم کو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نوشته شده در سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:,ساعت 13:33 توسط hiva.m| |

پارسال با او زیر باران راو میرفتم
امسال راه رفتن او را با دیگری در زیر باران اشك هایم دیدم
شاید باران پارسال
اشك هایه فرد دیگری بود...
┊  ┊  ┊  ┊
┊  ┊  ┊  ★
┊  ┊  ☆
┊  ★

(●̮̮̃•̃)
/█\

نوشته شده در سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:,ساعت 13:30 توسط hiva.m| |

فقط خدا می داند که چقدر دلم برایت ضعف می رود...

برای چشمهای مهربانت

برای شیطنت های شیرینت

طعم بوسه هایی که هیچ عاشقانه ای ، به پاییش نمی رسد

آن صورت زیبا و دوست داشتنیت

همه را عاشقم

دوستت دارم


ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت 14:15 توسط hiva.m| |

آغوش تو گناه نیست
من در آغوش تو تمام زیبایی را لمس کرده ام
که در هیچ گناهی زیبایی مملوس نیست
پس امانم بده تا ابد در دل این زیبایی ارامش یابم
و دورم کن ...
از این قومی که غرق در گناه ...
به پاکی من و تو شلاق میزنند!!!

نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت 13:58 توسط hiva.m| |

نگاه کن مرا

این چشمها شعر نمی گویند

شاعر نیستند!

ولی وقتی نگاهم میکنی

هزاران شعر در من

رها میشوند...

چونان هزاران قاصدک در باد...

نوشته شده در پنج شنبه 11 خرداد 1391برچسب:,ساعت 21:43 توسط hiva.m| |

پشتــ ایـن پنـجـره جــز هیــچ بــزرگـــ . . . هـیچـی نیستـــ (!)

قصــه اینجـاستــ کــ :

✓ بــایــد بـــود

✓ بــآیــد خــوانــد

پشتـــ ایـن پنــجره هـــا . . .

✓ بــاز هــم بــایـد مــانــد و نبــایــد کــ گریستـــ ،
.
.
.
.
✘ بــایـــد زیستــــــ ✘ . . . /.


==============
✿ حسیـن پـنـاهـی ✿


نوشته شده در سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:,ساعت 13:25 توسط hiva.m| |

شـَــبـــهـــا زیــــر دوش آب ســــَـــــــــــرد رهــــــــــا میکـــنـم بـغـــــض زخـــــمـهــــایــم را
در حالی که هــــمــــــــــه میگویند:
خـــ ـوش به حـــالــَــش ... چه زود فـَـــــــــرامــــــوش کــَـرد .

نوشته شده در سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:,ساعت 13:24 توسط hiva.m| |

خارها
خوار نیستند
شاخه‌های خشک
چوبه‌های دار نیستند
میوه‌های کال کرم خورده نیز
روی دوش شاخه بار نیستند
پیش از آنکه برگ‌های زرد را
زیر پای خویش
سرزنش کنی
خش خشی به گوش می‌رسد:
برگ‌های بی گناه با زبان ساده اعتراف می‌کنند
خشکی درخت
از کدام ریشه آب می‌خورد!

نوشته شده در سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:,ساعت 13:4 توسط hiva.m| |

·٠•●♥ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ♥●•٠·˙


هـیـچ کـس دیـگـــــر او نـمـی شـود .. حـتـی خـــودش ...‍


˙·٠•●♥ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ♥●•٠·˙



نوشته شده در سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:,ساعت 12:34 توسط hiva.m| |

-.ـــ:: میدانم مدت هاست که ارزان شده ام......

چانه میزنم تا به مفت نفروشی ام!!!!! ::ــــ.--

عشق یعنی بعد از یه دعوای مفصل،
از روی لجبازی گوشی رو بذاری روی سایلنت و بری زیر پتو!!!
بعد هر چند دقیقه یه‌ بار یواشکی گوشه‌ی پتو رو کنار بزنی و زل بزنی به سقف... تا ببینی نوری از گوشی افتاده روی سقف یا نه!!!؟؟؟

نوشته شده در سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:,ساعت 12:30 توسط hiva.m| |


Power By: LoxBlog.Com