ghasedak bolori

نـــﮧ ... نـــﮧ!


گــریـــﮧ نـمــے ڪـنـم!!!


یــڪـ چــیـزے رفــتـــﮧ تــوے

چــشـمـم !

بــــﮧ گــمـانــم …


یــڪـ خــاطــره اســت!

نوشته شده در سه شنبه 27 تير 1391برچسب:,ساعت 21:21 توسط hiva.m| |

در کجای این فضای تنگ بی آواز
من کبوترهای شعرم را دهم پرواز؟


ادامه مطلب
نوشته شده در سه شنبه 27 تير 1391برچسب:,ساعت 21:8 توسط hiva.m| |

می خواهم عوض شوم !

چرا باید دلتنگ باشم ؟
تو باید دلتنگ شوی

می خواهم آن سیب قرمز بالای درخت باشم
در دورترین نقطه ...

دقت کن

رسیدن به من آسان نیست ، اگر همتش را نداری
آسیب به درخت نرسان

به همان سیب های کرم خورده روی زمین قانع باش ................!!!

نوشته شده در سه شنبه 27 تير 1391برچسب:,ساعت 21:6 توسط hiva.m| |

وقتی به کسی بطور کامل و بدون هیچ شک و تردیدی اعتماد می کنید
در نهایت دو نتیجه کلی خواهید داشت :

شخصی برای زندگی
یا
درسی برای زندگی

نوشته شده در سه شنبه 27 تير 1391برچسب:,ساعت 21:4 توسط hiva.m| |

اخرین تکه ی قلبم را به پروانه ای دادم

که رنگ پرهایش سوی دیدن را از من گرفت ،

به او دادم چون از تمامی چیزهای دور و برم پاکتر بود ،

حتی آبی تر از حوض آبی کلبه ی تنهایی ام .

نوشته شده در پنج شنبه 15 تير 1391برچسب:,ساعت 12:13 توسط hiva.m| |

گاهگاهی می آیی
و در کنج انزوای من می نشینی
بی اعتنا به من و سرگذشت من
از متروکه های من
بی بهانه می روی
بی اعتنا به من و سرنوشت من

نوشته شده در پنج شنبه 15 تير 1391برچسب:,ساعت 12:8 توسط hiva.m| |

قلبتان را به سادگی ...
دست هر کسی که از راه رسید ندهید !
قلب شما برگ سبزیست از وجود پاکتان ...
هر کسی نمی تواند شاداب نگهش دارد ...
خشکش می کنند....

 

نوشته شده در پنج شنبه 15 تير 1391برچسب:,ساعت 12:5 توسط hiva.m| |

حقیقـت دارد!!

کافـی است چمدان هـایـت را ببندی

تا حـاضـر شوند همـه

برای از یـاد بردنـت!

آنکه بیشتـر دوستـت میـدارد "زودتـر"!
-
-

نوشته شده در چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:,ساعت 16:4 توسط hiva.m| |

سکوت توی گوشی تلفن سنگین ترین سکوتهاست.


نه از دست ها کاری ساخته است ؛ نه از چشم ها.


نوشته شده در سه شنبه 13 تير 1391برچسب:,ساعت 15:51 توسط hiva.m| |

گفت:جبران میکنم

گفتم کدام را؟؟

عمررفته را؟روح شکسته را؟ دل مرده اما تپنده را!!

نگاهی به سرم کردو گفت:وای...

خبرنداشتم!! چه پیر شدی!!!

گفتم جبران میکنی...!

گفت کدام را؟؟!!

نوشته شده در سه شنبه 13 تير 1391برچسب:,ساعت 15:48 توسط hiva.m| |

صدبار به سنگ ، کینه بستند مرا /
از خویش غریبانه گسستند مرا

گفتند همیشه بی ریا باید زیست /
آیینه شدم باز شکستند مرا

نوشته شده در سه شنبه 6 تير 1391برچسب:,ساعت 19:47 توسط hiva.m| |

   

๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑
دوستانت ... تو را دوست می دارند اما معشوق تو نیستند...

مراقب تو هستند اما از اقوام تو نیستند...

آنها آماده اند تا در درد تو شریک بشوند اما آنها بستگان خونی تو نیستند ...

آنهادوستانت هستند ...

یک دوست واقعی همانند پدر سخت سرزنشت میکند ...

همانند مادر غم تو را می خورد...

مثل یک خواهر سر به سرت می گذارد...

مثل یک برادر ادای تو را در می آورد...

و آخر اینکه بیشتر از یک معشوق دوستت می دارد...

۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

تقدیم به همه دوستای گلم

نوشته شده در سه شنبه 6 تير 1391برچسب:,ساعت 11:17 توسط hiva.m| |

آه......!

من چه "مظلومانه" در چشمانت "ظالم "پدیدار شدم!

 

نوشته شده در دو شنبه 5 تير 1391برچسب:,ساعت 17:14 توسط hiva.m| |

كیسه كوچك چای تمام عمر دلباخته لیوان بود ،

ولى هر بار كه حرف دلش را میزد ،

صدایش در آب جوش میسوخت ،

كیسه كوچك چاى با یك تیكه نخ رفت ته لیوان

حرف دلش را آهسته گفت

لیوان سرخ شد...!

نوشته شده در دو شنبه 5 تير 1391برچسب:,ساعت 17:11 توسط hiva.m| |

میخــــــواهم عوض شوم!

چرا بایـــــد دلتنگ آغوشت باشم؟

میخـــــــواهم تو دلتـــــنگ آغوشَـــم باشــــی!

میخـــواهم آن سیــــبِ قرمزِ بالـــای درخــــــت باشـــــَم

در دورتـــــرین نُـــقطه
دقت کن!!!

رسیدن بـــــه مَــــن آسان نیـــــست

اگر هِـــمـَتـَش را نـَـــداری

آسیــــبی به درخت نــــزن

بـــــه همان سیــــب هایـــــ کِرم خورده ی روی زمــــــین قانـــــــــــــع بــاش

نوشته شده در دو شنبه 5 تير 1391برچسب:,ساعت 17:10 توسط hiva.m| |

من از عهد عالم تو را دوست دارم

از آغاز عالم تو را دوست دارم

چه شبها من و آسمان تا دم صبح

سرودیم نم نم تو را دوست دارم

نه خطی نه خالی نه خواب و خیالی

من ای حس مبهم تو را دوست دارم

سلامی صمیمی تر از غم ندیدم

به اندازه ی غم تو را دوست دارم

بیا تا صدا از دل سنگ خیزد

بگوییم با هم تو را دوست دارم

جهان یک دهان شد هم آواز با ما

تو را دوست دارم تو را دوست دارم

نوشته شده در یک شنبه 4 تير 1391برچسب:,ساعت 20:56 توسط hiva.m| |

غریبه بود...
عادت شد...
عشق شد...
هستی شد...
روزگار شد...
... خسته شد...
بی وفا شد...
دور شد...
بیگانه شد...
حسرت شد...
... فراموش نشد...
فراموش نشد...
فراموش نشد ..!!!

نوشته شده در یک شنبه 4 تير 1391برچسب:,ساعت 20:55 توسط hiva.m| |

دلخــــور که میشوم

بغض میــکنم ...

می آیم پشت صفحه ی مانیتورم ...

کامنت مینویسم و

صورتک میگذارم ...

... صورتکی که میخندد " :)"

و پشتش قایم میشوم

که فکر کنی دارم میخندم

و تو هم بخندی...

اشکهایم میـــــــآیند ولی من

مدام با صورتک مجازی ام میخندم ...

تو که میــخندی

باورم میشـــود ...

شاد میشوم

اشکهام روی گونه ام می خشکند...

نوشته شده در یک شنبه 4 تير 1391برچسب:,ساعت 20:41 توسط hiva.m| |

خسته ام خسته...

باید یک به یک آرزوهایت بر باد رفته باشد . تا بدانی که وقتی می گویم خسته ام ...یعنی چه!!!!!!

نوشته شده در یک شنبه 4 تير 1391برچسب:,ساعت 20:19 توسط hiva.m| |

رنگی به رنگ چشم سیاهت نمی‌رسد
شب می‌دود، به مرز شباهت نمی‌رسد

من اشتباه کردم اگر ماه گفتمت
خورشید هم به صورت ماهت نمی‌رسد

هر دفعه کودک غزلم می‌پرد هوا
دستش به میوه‌های نگاهت نمی‌رسد

هر وقت می‌زند به سرم فکر عاشقی
جایی به جز کنار و پناهت نمی‌رسد

یا تو نخوانده‌ای که بیایی به دیدنم
یا نامه‌های چشم به راهت نمی‌رسد

نوشته شده در یک شنبه 4 تير 1391برچسب:,ساعت 20:19 توسط hiva.m| |

می نویسم امشب ای آوای دل
تا تو را ای بی نشان یادت کنم
دوست دارم با نوشتن از تو باز
در خیالاتِ خودم شادت کنم

( استاد شمس الدین عراقی )

نوشته شده در یک شنبه 4 تير 1391برچسب:,ساعت 20:18 توسط hiva.m| |

نوشته شده در یک شنبه 4 تير 1391برچسب:,ساعت 20:18 توسط hiva.m| |

بگذر از نی من حکایت میکنم.............وز جدایی ها شکایت میکنم


نی کجا این نکته ها آموخته.............. نی کجا داند نیستان سوخته


بشنو از من بهترین راوی منم......... راست خواهی هم نی و هم نی زنم


نشنو از نی نی حصاری بیش نیست.....بشنو از دل دل حریم دلبریست

نی چو سوزد خار و خاکستر شود...... دل چو سوزد خانه دلبر شود.

نوشته شده در یک شنبه 4 تير 1391برچسب:,ساعت 20:15 توسط hiva.m| |

خدایا نمیدانم

اجابت تو دیر بود

یا

عاشقی من زود

؟

نوشته شده در جمعه 2 تير 1391برچسب:,ساعت 13:40 توسط hiva.m| |

آنقدر مهربانی که لبانت را بی ریا تقدیم سیگارها می کنی!

و آنقدر سنگدل

که من به توتون های کاغذ پیچ شده حسودی میکنم!

نوشته شده در جمعه 2 تير 1391برچسب:,ساعت 13:39 توسط hiva.m| |

دست من نیست
زیبایی را باید دید , از زیبایی نمیتوان گذشت
حال یک نقاشی باشد , یا یک قو یا تو بانو
از من رنجیده نشو
تنت با لباس و بی لباس زیباست فرقی نمیکند
در چشمانم نگاه کن میبینی نگاه شهوت آلوده نیست
شهوت می آید ولی از اول شهوت آلود نیست
مرا هیز نخوان پیچ و تاب و بلندی های تنت به من میگویید این کار دست خلق نیست
من آنوقت فهمیدم خدایی هست!
دوستت دارم بانو فرقی نمیکند رنگ مویت طلایی باشد یا مشکی , روژ لبت قرمز باشد یا صورتی زیبایی با رنگ تغییر نمیکند زیبایی خدا دادی است !

نوشته شده در جمعه 2 تير 1391برچسب:,ساعت 13:38 توسط hiva.m| |

عــــــزیـــــزم !

وقــــــــتی گنـــــــــد زدى به زنـــــدگــــِی طــــــرف ،

حداقــــــل وقـــــتِ رفــــــتن ، دهــــنِتو بــــــــبند ،

نگــــــو قسمــــــت نشــُــــــــــــــد!!!!

نوشته شده در جمعه 2 تير 1391برچسب:,ساعت 13:37 توسط hiva.m| |

آدم ها تنها که نـباشند ، می روند ....
تنها که مـی شوند ، برمی گردند ...
وقتی که برگشتند تنها لایق یک جمله اند : " هِررررری

نوشته شده در جمعه 2 تير 1391برچسب:,ساعت 13:37 توسط hiva.m| |

هنوز منتظرم
وسط یک شب بارانی
که از شدت تب عرق کرده ام
بیدارم کنی و
... بگویی
چیزی نیست
خواب می دیدی

نوشته شده در جمعه 2 تير 1391برچسب:,ساعت 13:33 توسط hiva.m| |


Power By: LoxBlog.Com