ghasedak bolori
دلم تنگ است برای کسی که نمی داند... ـهـــیچ کـس احساســم را نفهمـــید کـــهـ
هــــایـی یعنی یه وقتهایی هست میبینی فقط خودتی و خودت !
بدان که قلبت کوچک است پس نمیتوانی تقسیمش کنی جبران شــــــــــــــــود.... داشتن یکی ندان یک نفر در همین نزدیکی ها
گفتم بهار
تمام عاشقانههایم را به زیر خاک میان ِ نیایــــش هـــای شبـــانه ام بود من را زیر خاکستر جا گـــــذاشتـــــــی!!! گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را آهستهــ گـُفتــ :
هر صبح
با طلوع چشمان تو
آفتابیست وُ نورانی
سرزمین دلم
ایـــرج.تمجیـــدی
نمی داند که بی او به دشت جنون می رود دلم...
می دانم که اگر نزدیکش شوم، دور خواهد شد....
پس بگذار که نداند بی او تنهایم...
دور میمانم که نزدیک بماند...
مـــن زندگــــی ام را گــُـم کــــردم ..
میــــان انگشتــــان باریـکـــــ و کشیـــده اتــــــ
میــــان مـــوهـای خـــرمایــــی رنگـتـــــــ
کـــهـ عجیبـــــ دستـــــ و دلـــــم را می لــرزانــَـد ...
+
حالا هرروز بهم زنگ میزنی!
یکبار هم نه ، چند بار ، تازه تغییر صداهم میدی...!!!
من که میدونم تو هم دلت تنگ منه...
در عجبـــم
راننده نیستـــم
اما هرکس به من می رسد مسافر استـــ ...
رفیق داری…
همــــــــدرد نداری!
خانواده داری…
حمــــــــایت نداری!
عشق داری…
تکیـــــــــه گاه نداری!
مثل همیــــشه….
همه چــــــی داری و …
هیچــــــی نداری ...!
یه دوست معمولی وقتی می آد خونت مث مهمون رفتار میکنه
یه دوست واقعی در یخچال رو باز میکنه و از خودش پذیرایی میکنه
یه دوست معمولی هرگز گریه تو رو ندیده
هرگاه خواستی آنرا ببخشی با تمام وجودت ببخش که کوچکیش
هیچگاه عشق را با محبت، دلسوزی، ترحم و دوست
همه اینها اجزاء کوچکتر عشق هستند نه خود عشق
همیشه با خدا درد دل کن نه با خلق خدا و فقط به یگانه عالم توکل کن
آنگاه می بینی که چگونه قبل از اینکه خودت دست به کار شوی، کارهابه خوبـــــــــــــــــی پیش می روند...
چیزی
به وسعت یک زندگی برایت جا گذاشته است ...
خیالت راحت باشد
آرام چشمهایت را ببند
یکنفر برای همه نگرانی هایت بیدار است
یکنفر که از همه زیبایی های دنیا
تنها تو را باور دارد...
طعنه های دیگران است !
شاید اگر این " دیگران " نبودند ،
تو
زودتر از اینها
برای من ، مـُرده بودی ...
خنده زد و گفت:
ای دریغ!
دیگر بهار رفته نمی آید
گفتم پرنده؟
گفت:
اینجا پرنده نیست،
اینجا گلی که باز کند لب به خنده نیست،
گفتم:
درون چشم تو دیگر؟
گفت دیگر نشان ز باده مستی دهنده نیست؛
اینجا به جز سکوت سکوتی گزنده نیست...!!!
بگم: میای بریم زیر این رگبار و هوای خوش قدم بزنیم؟در جوابم فقط بگه: نیم ساعت دیگه کجا باشم...
بیخیـــــآلِـــ قَــوآنیــنِـــ طَبیـعَتـــ
بــآوَر کُـنــ ایــنــ روزهـــآ اُفتـــآدَنِ آدَمهـ ـ ـ ــآ
تَقصیــ ـ ـرِ جـــآذِبِــهـ یِــ زَمیــنــ نیستـــ ...
تا قـآرقـآرَش رآ بـه فـال ِ نـیـکْ بـگیـرَم ،
وقـتـی…
قآصـِدَکـْ ـهـا هـمـه لال انـد
. . .
یــــِـک نـــَـــــــــخ ســیــــــگار بــــــُـودم
کامَــــــــش را گِرفــت
زیر پاهــــــــآیــَــــــــــش لـِــهم کـــَرد.........
سپردم
و با کوله باری از دلواپسیهای ابدی
به نمی دانم کجاها رهسپار میشوم.
این سرنوشت چشمان من بود که
آفتاب روی تورا نبیند و همیشه هم پیاله ی دل گرفته ی پاییز باشد!
من میرم
از دیار داشتنهای تو
شاید
تو با کسی دیگر
راحت
بخندی
به تنهایی من و قلب عاشقم !
اما
بدان
هیچ کسی
به اندازه ی دستان من
ناز موهایت را نخواهد خرید...
که فهمیدم "دلم پُـــر " است و " دستانم خالی "
مهربان ترینِ من
نه دستهای خالی ام را تماشا کن نه دلِ پُرم را
"اُ مـــیدی "را بنگر که به
دستهای مهربان و دلِ پُر از عشق تو دارم
که خودت گفتی " مرا بخوان تا استجابت کنم تو را..
ای "برآورنده ی مهربان ِ حاجت ها"
آهـــــــایـــــــــــــ...
با توام...
تـــــــــــــــــــــــــو یادتـــــ نـــرود!!!
من به خاطرتــــــــو
آتـــــــش گـــرفته ام....
تا زودتر از واقعه گویم گله ها را
چون آینه پیش تو نشستم که ببینی
" خــُدآ نگهـ دآرــَتـ " ,
دَر رآ بستـــُ رفتـ !
آدمهــآ چهـ رآحتــ مسئولیتــِ خودشــآن
رآ بهــ گردنــِ خـــُـدآ مـے اَندآزنـــد ...!!!
Power By:
LoxBlog.Com |