ghasedak bolori

در آغاز هيچ نبود و كلمه بود و كلمه نزد خدا بود.خداوند اما كلمه هايش را به
آدمي بخشيد و جهان پر از كلمه شد.

من اما از تمام كلمه هاي دنيا تنها يك كلمه را برگزيده ام و همه جمله هايم را با

همان يك كلمه مي سازم.با همان يك كلمه حرف مي زنم،شعر مي گويم و مي

نويسم.آن يك كلمه هم فعل است و هم فاعل،هم صفت است و هم

موصوف.احتياجي به حرف اضافه ندارد.متمم نمي خواهد.هيچ قيدي هم ندارد.آن

يك كلمه خودش همه چيز است.


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:22 توسط hiva.m| |

هنوزم در پی اونم که اشکامو روی گونم با اون دستای پر مهرش کنه پاکو بگه جونم
بگه جونم نکن گریه تو احساس منو میخوای، منم ای گل تو رو می خوام

نوشته شده در پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:18 توسط hiva.m| |

تو به مقصد رسيدي بدون من اما من هم چنان رد پاهاي تو را دنبال مي كنم نه براي رسيدن به تو نه مي خواهم بي من بودن هايت را بشمارم........

 

نوشته شده در چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:,ساعت 20:31 توسط hiva.m| |

چشم انتظارمن نباش سفرتمومي نداره
عمرخوشي من وتوديگه دوومي نداره
چشم انتظارمن نباش قصه به آخرش رسيده
پرنده عشق توشبونه ازقفس پريده
توروخداباگريه هات ديگه پشيمونم نكن
ميون آغوش خودت دوباره پنهونم نكن
توروخداباگريه هات جون من وبه لب نيار
توكوله بارسفرم براي من نشون نزار
نگات وبه جاده ندوزاميدبرگشتني نيست
نگوچراميخواي بري بعضي چيزاگفتني نيست
چشم انتظارمن نباش محاله برگشتن من
عشقموازيادت ببر گناهشم گردن من
توروخدا باگريه هات ديگه پشيمونم نكن
ميون آغوش خودت دوباره پنهونم نكن
توروخداباگريه هات جون من وبه لب نيار
توكوله بارسفرم براي من نشون نزار

 

نوشته شده در چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:,ساعت 17:53 توسط hiva.m| |

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد!

نمی خواهم بدانم كوزه گر

از خاك اندامم چه خواهد ساخت

ولی بسیار مشتاقم از خاك گلویم

سوتكی سازد

گلویم سوتكی باشد به دست كودكی گستاخ وبازیگوش

و او هروز پی در پی

دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد

و خواب خفتگان خفته را بیدار سازد

بدینسان بشكند دائم

سكوت مرگبارم را......

نوشته شده در چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:,ساعت 17:27 توسط hiva.m| |

نمی دانم چرا آنقدر بزرگ نشده ام،
که تو را تنها در مواقع سختی نخوانم؟
چرا وقتی همه چیز هست، کمتر تو را صدا می کنم؟
چرا وقتی سالم و شاداب هستم، کمتر تو را شکر می گویم؟
پروردگارا!
تنها درخواستم از تو روحی وسیع است،
آنقدر که فراموش نکنم،
در خوشی ها باید بیشتر تو را صدا کرد!

نوشته شده در چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:,ساعت 17:24 توسط hiva.m| |

حرف ها دارم اما ... بزنم یا نزنم ؟
با تو ام ! با تو ! خدایا! بزنم یا نزنم ؟

همه ی حرف دلم با تو همین است که دوست
چه کنم ؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم ؟

عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم ؟

گفته بودم که به دریا نزنم دل اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم ؟

از ازل تا به ابد پرسش آدم این است
دست بر میوه ی حوا بزنم یا نزنم ؟

به گناهی که تماشای گل روی تو بود
خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم ؟

دست بر دست همه عمر در این تردیدم
بزنم یا نزنم ؟ ها ؟ بزنم یا نزنم ؟

قیصر امین پور‬

نوشته شده در چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:,ساعت 17:13 توسط hiva.m| |


گنجشک می خندید !

به این که چرا هر روز ، بی هیچ پولی ،

برایش دانه می پاشم !

من میگریستم !

به این که حتّی او هم ،

"محبّت" مرا از سادگی ام می پندارد !!

نوشته شده در چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:,ساعت 16:57 توسط hiva.m| |

کاش میشد تا خدا پرواز کرد
پای دل از بند دنیا باز کرد
کاش میشد از تعلق شد رها
بال زد همچون کبوتر در هوا
کاش میشد این دلم دریا شود
باز عشقی اندر او پیدا شود
کاش میشد عاشقی دیوانه شد
گرد شمع یار چون پروانه شد
کاش میشد جان ز تن بیرون شود
چشم از هجران او پر خون شود
کاش میشد از خدا غافل نبود
کاش در افکار بی حاصل نبود
کاش میشد بر شیاطین چیره شد
تا رها از بند با این شیوه شد
کاش دستم را بگیرد توی دست
تا شوم از دست او من مست مست

نوشته شده در چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:,ساعت 16:55 توسط hiva.m| |

چقــدر باید بگذرد؟؟
تا مـن
در مـرور خـاطراتم
وقتی از کنار تــو رد می شوم.
تنـــم نلــرزد…..
بغضــم نگیــرد…..

نوشته شده در چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:,ساعت 16:51 توسط hiva.m| |

دندان پزشک آخرین دندان گرگ را هم کشید و به او پوزخندی زد!
گرگ گفت:بخند...
این است عاقبت گرگی که عاشق گوسفندی شده باشد... :(

نوشته شده در چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:,ساعت 16:43 توسط hiva.m| |

دیگـــر هـــواى بــرگـردانتـــ را نـــدارم
هــرجـا كـه دلتـــ مى خـــواهــد بــرو
فـقــط آرزو مـى كــنــم
وقتــى دوبــاره هـواى مـن بــه ســـرت زد
آنقــدر آسمـان ِ دلتـــ بگــیرد كــه ....
بــا هـِـزار شبــ گـــریـه آرام نگـــیرى...!
و امـا مــن
بـَـر كــه نـمى گـــردم هــــ ـــــــیچ...!
عطـــر تنــــم را هـــم
از کـوچــــه هـای پشـــت سرم جمـــع می کنــم
کـه لـــم ندهـــی روی مبــــل های "راحتــــی"
با خــاطــــــره هایـم قــدم بـــزنی!!!

نوشته شده در چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:,ساعت 16:36 توسط hiva.m| |

تنهایی یعنی اینکه گوشیت رو رو سایلنت نذاری...


تنهایی یعنی شبا با هندزفری تو جات آهنگ گوش کنی تا گوشات و بالشتت خیس بشه....


تنهایی یعنی تو این هوای دو نفره دلت بخواد با یکی بری قدم بزنی اما هر چی فکر می کنی کسی رو پیدا نکنی...


تنهایی یعنی شارژ گوشیت تو 24 ساعت یه خطش هم کم نشه...


تنهایی یعنی اینکه صمیمی ترین دوستت وقتی عاشق شد دیگه جواب اس ام استم نده

نوشته شده در چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:,ساعت 16:27 توسط hiva.m| |

وصـیـت..

پـس از مــــرگ ..
روی عکســــــــم ، روی قـبـــــــــــرم ،، نـنـویـسـیـد .. جـــــــوان نـاکـام !!!
نــنــویــســیــد ..
مــن، خیلـی از سـیــگـــارم کـام گرفتــم ..
بـد نـامــــش نـکـنـیـد .. سـیــگــــــــار را ..

نوشته شده در چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:,ساعت 16:26 توسط hiva.m| |

دیگـــر قاصـــدکـ ها...

به دستـ ما نمیرســـند....

چون شرمـ دارند....

پیغــامـ چند نــفر را..

به یکـ مقصد ببرند!!

نوشته شده در چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:,ساعت 16:23 توسط hiva.m| |


از آن روز که رفته ای ؛

کارت شارژ ها را ... سیگار میخرم و با خیابان ها حرف میزنم !

همینطوری پیش برود ، گوشی را هم باید بفروشم ؛ کفش بخرم ...

 

نوشته شده در چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:,ساعت 16:22 توسط hiva.m| |

تو كاري به باران نداري

چه ببارد چه نه

چيزي از من به ياد نمي آوري
...
من اما هزاري هم كه از يادت ببرم

همين كه ببارد

به خودم مي آيم كه

همين جايي

 

نوشته شده در شنبه 13 اسفند 1390برچسب:,ساعت 12:25 توسط hiva.m| |

پرند ه خسته روزي به مقصد خواهد رسيد

 

پرنده كوچك با تني خسته به اميد آرزوي بزرگ به پرواز درآمده

 

بالهايش ديگر قدرت پرواز ندارد

دلش آنچنان خسته است كه خستگي راه را به ياد نمي آورد

دلش از دست روزگار مي گريد

به ناچار سفر را انتخاب كرده شايد كه زندگي اش را عوض كند

اما پرنده كوچك ما نمي داند هر كجا رود آسمان يكي ايست

زمين يكي ايست

روزگار نيز همان بازي را برايش رقم زده

پس چرا مي رود؟

 

 

نوشته شده در شنبه 13 اسفند 1390برچسب:,ساعت 12:23 توسط hiva.m| |

 

 

در خلوت دلم ، در همنشيني با غمها ببين كه چگونه ميريزد اشك از اين چشمها

 

اين چشمهاي خيس ، همان چشمهاييست كه تو خيره به آن بودي در لحظه ديدار

ميفهمي معناي دلتنگ شدن را ، ميفهمي معني انتظار را؟

 


ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 13 اسفند 1390برچسب:,ساعت 12:14 توسط hiva.m| |

 

 

آهاي مسافر خسته من ، دستت را بگذار بر روي دل من

 

ميبيني كه من نيز مثل تو خسته ام ، ميبيني كه من نيز مثل تو با غمها نشسته ام

 

آهاي مسافر خسته من ، عاشق دل شكسته ات شده ام ، ببين مرا كه محو نگاه زيبايت شده ام

 

من اينجا و تو آنجا هر دو دلشكسته ايم ، تا اينجا هم اگر نفسي است  

براي هم زنده ايم

 


ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 13 اسفند 1390برچسب:,ساعت 12:11 توسط hiva.m| |

 

 

تو ستاره اي هستي در آسمان دلم كه هيچگاه خاموش نميشوي

 

تو خاطره اي هستي ماندگار در دفتر دلم كه فراموش نميشوي

هميشه تو را در ميان قلبم ميفشارم تا حس كني

 


ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 13 اسفند 1390برچسب:,ساعت 12:8 توسط hiva.m| |

زندگي
زندگي

زندگي در نگاه من چون گل

شاد و خندان ميان درياهاست

در كتاب خيال من، آري

زندگي داستان فرداهاست

زندگي در نگاه من چون رود

پاك و روشن هميشه دلخواه است

مي‏رود تا بميرد اما باز

در دلش آرزو به همراه است

زندگي در نگاه من چون باد

مي‏وزد در ميان هر كوچه

زندگي همچو نم‏نم باران

مي‏چكد بر درخت آلوچه

زندگي در نگاه من چون برف

بر تن كوه و جان صحراهاست

مي‏نويسم بروي دفتر گل

«زندگي داستان فرداهاست»

 

 

نوشته شده در شنبه 13 اسفند 1390برچسب:,ساعت 12:6 توسط hiva.m| |

عزيزم دلم گرفته
دلم برايت تنگ شده
دلتنگ گرفتنت دستهاي گرمت هستم
دلتنگ بوسيدن گونه هايت هستم


ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 13 اسفند 1390برچسب:,ساعت 11:56 توسط hiva.m| |

كاش خداوند سه چيز را نيافريده بود:


عشق و غرور و دروغ


زيرا اگر عشق نبود انسان به خاطر غرورش دروغ نميگفت...


............

نوشته شده در شنبه 13 اسفند 1390برچسب:,ساعت 11:45 توسط hiva.m| |

الو سلام منزل خداست؟


ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 13 اسفند 1390برچسب:,ساعت 11:31 توسط hiva.m| |

ای تو ای دوست ، ای یار ، ای هم آوای من ای تو انسان ، ای یار ، ای هم پیمان من همدم و همراز و هم گام من شو


ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 6 اسفند 1390برچسب:,ساعت 14:12 توسط hiva.m| |

قاصدک قصه من،بگو که شب به سر میاد؛

رنگ سیاهی میمیره،از تن صب خبر میاد...

 

نوشته شده در شنبه 6 اسفند 1390برچسب:,ساعت 13:51 توسط hiva.m| |

با ساعت دلم وقت دقیق آمدن توست
من ایستاده ام مانند تک درخت سر کوچه
با شاخه هایی از آغوش
با برگ هایی از بوسه
با ساعت غرورم اما
من ایستاده ام با شاخه هایی از تابستان
با برگ هایی از پاییز
هنگام شعله ور شدن من هنگام شعله ور شدن توست
ها... چشم ها را می بندم
ها... گوش ها را می گیرم
با ساعت مشامم - اینک - وقت عبور عطر تن توست

 

نوشته شده در سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:,ساعت 11:34 توسط hiva.m| |

گفته بودیی دلتنگی یهایم راباقاصدکها قسمت کنم


ادامه مطلب
نوشته شده در دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,ساعت 14:8 توسط hiva.m| |

مانند پرنده باش....که روی شاخه مینشیند و احساس میکند که شاخه میلرزد
ولی به اواز خود ادامه میدهد...
چرا که مطمئن هست بال و پر دارد

نوشته شده در دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,ساعت 13:38 توسط hiva.m| |

نمیدانم دوستت دارم چه واژه عجیبیست که هرکس میگویدعاشق تر میشود و هرکه میشنود بی تفاوت تر

نوشته شده در دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,ساعت 13:34 توسط hiva.m| |


Power By: LoxBlog.Com